امیر بهرادامیر بهراد، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره

بهراد پسر آروم و صبور من

خبر

گلک من در تاریخ 30 مهر93   3قدم بدون اینکه ما ازش بخوایم و خودمونم سرگرم شام خوردن بودیم دیدم تکیه داده بود به مبل یهو 3قدم رفت اما بعدش هرچی تلاش کردیم بره نرفت  الانم كه 17 آبان هست هنوز راه نرفته ميترسه قدم برداره و خودشو ميندازه پايين بهراد كارهايي كه انجام ميده اينه: بصورت كامل بابا و مامان ميگه جديدا دايي و زنداي رو خيلي نصفه ونيمه ميگه    دايي( آيي)  زندايي(ددايي) ددو   و انو     پشت سر هم تكرار ميكنه نميدونم معنيش چيه تمام حرفاي مارو هم كامل متوجه ميشه ازش چي ميخوايم وقتي گشنش بشه ميگه من هام مبل و تخت بالا پايين ميره كنجكاوي در حد المپيك ...
17 آبان 1393

بهراد و ایام محرم

تو روز 2محرم روضه امام حسین داشتم تو4 محرم هرسال شام دهی داریم بهراد در آشپزخانه مسجد در کنار آشپز صبح روز 6 محرم قبل رفتنن به مراسم شیرخوارگان (لباسشو بابای بهراد براش دوخته) تو مراسم شیرخوارگان علی اصغر که به بهراد شکلات و شیر و حلوا دادن شب 6محرم در مسجد دسته روی بود گل پسر تمام حواسش به طبل زدن بود به دوربین نگاه نمی کرد ...
9 آبان 1393

نامه اي به امام حسين(ع)>>از زبان بهراد

سلام امام حسين من يه پسر  1ساله و 15 روز بيشتر نيستم كه الان در كنار مادر پدرم سالم به شكر خداي مهربون و دعاهاي شما دارم نفس ميكشم و مامان و بابام هم شكر گذارند بابت اين همه لطف كه منو بهشون سالم داديد. يا امام حسين مامانم سال 91 وقتي تو شهر دماوند بود كنار يه علمي به نام پير علم نذري كرد كه بعد خدا شما آقا بهش يه بچه سالم و صالح بدي و الان كه دارم اينجا مينويسم صحيح و سالم در كنار خانوادم به خوبي و خوشي زندگي ميكنم.و قرار امسال تو سال 93 بريم دوباره همونجا و نذري كه مامانم كرده بود يه گوسفند بكشيم اونم با حضور خودم سال 92 چون كوچولو بودم نميشد بريم بجاش امسال ميريم. امام حسين تو دل مامانم خيلي چيزها هست كه اسمشو ميگن آر...
7 آبان 1393
1